زندگی چیزی نیست که لب تاقچه ی عادت ازیادمن و تو برود.

تیک...تاک...
تیک...تاک...ساعت منجمد شده از زمهریر نبودنت...
زندگی چیزی نیست که لب تاقچه ی عادت ازیادمن و تو برود.
ن : شیرین حال کوئی ت : سه شنبه 28 آذر 1391 ز : 20:21 | +

بهارمی آید

دختر كنار پنجره تنها نشست و گفت

اي دختر بهار حسد مي برم به تو

عطر و گل و ترانه و سرمستي تو را

با هر چه طالبي به خدا مي خرم زتو

برشاخ لخت و عور درختي شكوفه اي

با ناز مي گشود دو چشمان بسته را

مرغي ميان سبزه ز هم باز مي نمود

آن بالهاي كوچك زيباي خسته را

خورشيد خنده كرد و ز انوار خنده اش

بر چهر روز روشني دلكشي دويد

موجي سبك خزيد و نسيمي به گوش او

رازي سرود و موج به نرمي رميد از او

خنديد باغبان كه سر انجام شد بهار

ديگر شكوفه كرده درختي كه كاشتم




.:: ::.


Powered By LOXBLOG.COM Copyright © by shirinkarimi
This Template By Theme-Designer.Com